توضیحات
جان الدر روبیسان در کتاب «به چشم هایم نگاه کن» از دنیای آسپرگری و ویژگی های زندگی اش می نویسد.
او م تمام تلاش خود را به کار بسته تا افکار و عواطفش در مورد آدم ها، مکان ها و اتفاقات را به درستی به یاد آورد و آن ها را به بهترین شکل ممکن بیان کند.
او در این کتاب سعی می کند تا عواطف و احساساتی که تجربه می کند، تصمیم ها و روند زندگی اش را برای دیگران به تصویر بکشد و آن ها را وارد دنیای اتیسم کند.
قسمتی از کتاب را باهم میخوانیم:
بزرگتر که شدم به خودم یاد دادم که طبیعی رفتار کنم این کار را به قدری خوب می توانم انجام دهم که یک فرد عادی، تمام بعد از ظهر یا حتی مدت طولانی تری آن را باور کند؛ اما اگر چیزی بشنوم که عواطف متفاوتی را نسبت به آنچه مردم از من انتظار دارند، نشان داده ام؛ تمام نقش بازی کردن از بین میرود. در یک لحظه از نظر دیگران تبدیل به فردی ضد اجتماعی می شوم که آنها چهل سال پیش در من می دیدند.
ده سال پیش تلفنی از پلیس به من شد:« پدر شما در یک تصادف رانندگی بوده او را به بیمارستان برده اند.»
گفتم:« لعنتی خیلی بد شد.»
احساس اضطراب و حالت تهوع داشتم. نگران بودم. عصبانی بودم. آیا می میرد؟
کارهایم را رها کردم و به سمت بیمارستان رفتم.
این خبر را در ذهنم با شنیدن خبر سقوط یک هواپیما مقایسه میکنم. در آن سانحه چندین و چند نفر می میرند و من باز هم میگویم: لعنتی خیلی بد شد.
در نظر بیننده، عکس العمل من به هر دو اتفاق مثل هم است اما برای من یک دنیا تفاوت دارد. اهمیت دادن و تظاهر به اهمیت دادن به دیگران رفتاری آموختنی است. به گمانم این یکی از انواع مختلف همدلی است.
برای مطالعه ی بیشتر میتوانید کتاب های دلیل پریدنم، اینجا پسری است و … را مطالعه بفرمایید.
آرمان –
كتاب روان و دلنشيني بود، بار اول بود از دريچه نگاه بچه هاي اتيسم آشنا شدم
ارزو –
کتاب خوبی هست ولی من تصویر روی کتاب رو دوست ندارم
سارا –
خیلی زود موجودی محصولاتتون تموم میشه
مرضیه –
آشنایی باچشم
سورنا –
کاربرداعضای بدن
مهین –
کتاب جالبی بود
هدی –
جالب بود
هاله –
عالی بود