خاطره تعامل پلیس با کودک اوتیسم; در این مقاله به شرح خاطره تعامل یک افسر پلیس با کودکی با اختلال طیف اوتیسم میپردازیم؛ امید است شرح این تجربه الهامبخش، تلاشهای مستمر، درباره شناخت این اختلال و سبب آشنایی بیشتر افراد، با مشاغل مختلف با این اختلال شود.
خاطره تعامل پلیس با کودک اوتیسم
سالها پیش، مرا به خانه زنی میانسال، که در تماس خود گزارش کرد، با پسر ۱۶ساله خود دارای مشکل بود، اعزام کردند. معمولاً این تماسها، بسیار متداول است؛ همیشه خانوادههایی هستند، که در فرستادن فرزند خود به مدرسه، یا در موضوعاتی دیگر، به مشکل برمیخورند. وقتی به خانه رسیدم در زدم، زنی مؤدب که آشکارا نگران بود، در را گشود. او گفت پسرش در طبقه بالا در اتاقش است، و از خوردن صبحانه امتناع میکند.
به او اطمینان دادم، که با پسرش صحبت میکنم. وارد اتاق شدم و پسر جوانی را دیدم، که لبخندی بر لب دارد. به او گفتم که، نمیخواهی غذا بخوری چه اتفّاقی افتاده است؟ لبخندش محو شد. اکنون متوجه شدم، که چیزی فراتر از یک سرپیچی ساده، از مادر در این پسر وجود دارد. مادر پشت سر من ایستاده بود، و به پسرش گفت پلیس اینجاست، تا بداند که تو غذایت را میخوری.
من گیج بودم، چیزی درباره اوتیسم نمیدانستم. علائم اختلال اوتیسم را نمیشناختم.
در مورد اینکه چگونه با این فرد ارتباط برقرار کنم، آموزشی ندیده بودم. سعی کردم تا با او صحبت کنم؛ اما هیچ حرفی نمیزد. بعد از مدّتی، شروع به تکاندادن دستهایش کرد، صورتش طوری بود، انگار میخواهد گریه کند؛ اما از چشمانش اشکی نمیآمد. برگشتم تا با مادرش صحبت کنم، به سمت من دوید من را بر روی زمین انداخت، و سعی داشت مرا خفه کند. مادرش سرش فریاد کشید، و با جسمی به پشتش ضربه زد، سپس پسر به سمت پله دوید، و از آنها پایین رفت.
درحالیکه بهشدت در شوک بودم، بلند شدم تا با ستاد فرماندهی تماس بگیرم، و درخواست نیرو کنم. به سمت پله رفتم، و در طبقه پایین پسر را دیدم، که پشت میز نهارخوری، و در حال خوردن ساندویچ کره و مربا خود است. من را دید، لبخندی زد گویی که تا چند دقیقه پیش، هیچ اتفّاقی نیفتاد. پس از این حادثه، یک درمانگر با من تماس گرفت، و در مورد اختلال پسر به من اطلاعاتی داد، و برنامهریزی کرد، تا خدمات بیشتری را به مادر و پسرش ارائه دهد. آن رویداد، نقطه عطفی در زندگی و شغل من بود در آن زمان. اوتیسم اختلالی نبود، که مردم آن را بشناسند و درک کنند.
ما آموزشهای بسیار کمی، در مورد تعامل با افراد دارای اختلال دیده بودیم، از آن زمان بود که فهمیدم باید از کسی بخواهیم، درمورد اختلال اوتیسم و چگونگی تعامل با این افراد، به ما بیاموزد تنها در این صورت بود که میتوانستیم نیروی مثبت، و مؤثری برای کودکان، و خانوادههای اوتیسم باشیم. از آن زمان بود، که من تمام طول دوره باقیمانده از حرفه خود را، برای آگاهسازی همکاران و ادارات پلیس، درباره اختلال طیف اوتیسم صرف کردم. در طول این سالیان، همواره پیشنهادهای خودم را، به ادارات مختلف ارائه کردم.
نکاتی که لازم است بدانید:
- ادارات پلیس، باید اطمینان حاصل کنند که، افسران و مامؤران آنها شناخت درست، و کافی از اختلال طیف اوتیسم، و چگونگی ارتباط با این افراد را دارند، و در این مسائل به طور کامل آموزش های لازم را دیدند.
- آن ها باید ارتباط جامعی، با خانوادههای اوتیسم برقرار کنند، تا با کسب اعتماد خانوادهها، سعی کنند قبل از وقوع چنین حوادثی، پلیس را مطلع، و از آنها کمک بگیرند.
- والدین باید بتوانند، با مامؤران پلیس منطقه زندگی خود، ارتباط برقرار کنند، و کودک خود را، با آنها آشنا کنند؛ مامؤر پلیس بهتر است، در محیطی آرام، با این کودکان آشنا شوند، به آنها لبخند بزنند، و تلاش کنند تا با آنها، ارتباط برقرار کنند.
- در صورت امکان، ادارات پلیس باید به این کودکان، اجازه ورود و بازدید، از محل کار پلیسها را بدهند. این باعث آشنایی بیشتر کودک، با مامؤران پلیس میشود.
- رفتارها و اعمال تهاجمی کودکان، و نوجوانان با اختلال طیف اوتیسم، ممکن است گاهی ندانسته خطرناک تلقی شود، و سبب بروز اتفّاقات ناخوشایندی، از سوی افسران پلیس شود. پس ایجاد پل ارتباطی مورداعتماد، بین افسران پلیس، و خانوادههای اوتیسم، میتواند همواره در شرایط مختلف، کمککننده باشد.
- مامؤران پلیس هر منطقه، باید اطلاعاتی کافی، از افراد دارای اختلال اوتیسم در منطقه خود، علائم، علایق و رفتارها و ویژگیهای خاص این افراد دارا باشند، که این مورد نیز، تنها با ایجاد یک تفاهم، و ارتباط با خانواده، ممکن خواهد بود.
One thought on “خاطره تعامل یک افسر پلیس با کودکی با اختلال طیف اوتیسم”
مرسی.جالب بود