توجه: ما در ترجمه ی مقاله پیگیری پرونده هربرت بی تا حدامکان به متن اصلی وفادار بودیم و تغییر زیادی در متن، کلمات و نگارش ندادیم. تمام تلاش تیم تولید محتوای مجموعه ی صدای اتیسم بر این است که بتواند مقالات علمی و به روز را در اختیار علاقهمندان قرار دهد.
پیگیری پرونده هربرت بی
هربرت بی، پرونده شماره هفت لئو کانر، در 5 فوریه 1941 با مادرش به کلینیک آمد. او در 18 نوامبر 1937، دوهفته قبل از موعد تولدش با زایمان سزارین به دنیا آمد. از تولد تا سه ماهگی هر غذایی را که میخورد بالا میآورد و پس از آن روند غذاخوردنش بهتر شد. در 8 ماهگی توانست بنشیند امّا تا 2 سالگی تلاشی برای راهرفتن نکرد و در 2 سالگی بدون سینهخیز رفتن و بدون هیچ کمکی یکباره مستقلانه شروع به راهرفتن کرد. او مایعات را فقط از لیوانهای تمام شیشهای مینوشید.
برای مدّتی تصور میکردیم که “او ناشنوا است زیرا که به صحبتهایمان هیچ واکنش رفتاری نشان نمیداد و حالت چهرهاش تغییر نمیکرد.” او در برابر هر تغییری مقاومت میکرد، “وقتی متوجه تغییر میشد، ایرادگیر میشد و گریه میکرد. او دوست دارد پردهها را بالا پایین بکشد، درها را مدام ببندد و جعبههای مقوایی را به قطعات کوچک پاره کرده و ساعتها با آنها بازی کند.”
والدینش مدّت کوتاهی بعد از تولد او از هم جدا شدهبودند. پدرش روانپزشک بود و بهعنوان مردی بسیار باهوش (به طرز عجیبی باهوش)، حساس، بیقرار و جدی شناخته میشد که تمایلی به برقراری ارتباط با آدمها نداشت و در دنیای خود زندگی میکرد. مادرش متخصص اطفال بود، او خود را زنی “پرانرژی، برونگرا و علاقهمند به مردم معرفی میکرد که درک کمی از مشکلات مردم دارد زیرا که به نظر او پذیرش آدمها بهجای تلاش برای درک مشکلات آنها سادهتر است.” هربرت کوچکترین فرزند، بین 3 فرزند این خانواده بود.
مادرشان خاطرات زیادی را از زمان تولد هرکدام یادداشت کرده بود، مخصوصاً از دخترش که در سال 1934 به دنیا آمدهبود؛
“چندسال نخست او دوست داشت که تنها باشد، به افراد توجهی نداشت و از ضمایر مالکیّت برعکس استفاده میکرد. اوّل تشخیص عقبماندگی گرفت و سپس اسکیزوفرن، امّا به طرز شگفت انگیزی پس از طلاق والدینش شکوفا شد.” زمانی که هربرت و مادرش به کلینیک مراجعه کردند، خواهرش به مدرسه میرفت، ضریب هوشیاش 108 بود، و “با اینکه حساس و مضطرب بود، امّا به مردم علاقهمند بود و با آنها بهخوبی ارتباط برقرار میکرد.”
هربرت به طرز شگفت انگیزی هماهنگی عصب – عضلهای خوبی داشت. او در تعقیب اهدافی که خود آنها را انتخاب کرده بود بسیار حیرتانگیز عمل میکرد. در بین چند بلوک اسباببازی، او خیلی سریع آنهایی را که چسبیده به تخته بودند از آنهایی که بهراحتی جدا میشدند تشخیص میداد. او میتوانست بلوکها را با مهارتی بیشتر از هم سنو سالهایش و یا بزرگتر از خودش روی هم بچیند. زمانی که کسی مزاحم او میشد، سعی میکرد مزاحم را دور کند (حتّی به او نگاه نمیکرد)، و زمانی که نمیتوانست او را دور کند، جیغ میکشید.
او یکبار دیگر در چهار و نیم سالگی و باری دیگر در 5 سالگی به کلینیک آمد.
هر دو بار زمانی که وارد دفتر شد، بدون کوچکترین توجهی به افراد به سمت تخته رفت و مشغول جداکردن شکلها از تصویر و دوباره سرهم کردن آنها شد. زمانی که کسی مزاحم او میشد نالهای کوتاه میکرد. یکبار وقتی یکی از شکلها مخفیانه برداشته شد، کمی آشفته شد امّا بلافاصله پس از قراردادن آن در سرجایش، همهچیز را فراموش کرد. گاهی اوقات، بعد از ناراحتی از نبود شکلها، با حالتی هیجانزده بالا و پایین میپرید. او مجذوب کارهایی میشد که انجام میداد.
او هرگز لبخند نمیزد امّا، گاهی صداهایی غیرمفهوم را به صورت آواز زیر لب زمزمه میکرد. در یک لحظه، او بهآرامی پای مادرش را نوازش کرد و با لبهایش آن را بوسید. گاهی بلوکهای اسباببازی را نزدیک لبهایش میآورد. این رفتار به نوعی رفتار متداول او در 2 جلسهی ویزیتش بود.
پس از اقامتهایش در خانه اما پندلتون در جزیرهی رود و سپس در مدرسه توئین میپلز (مدرسهای برای کودکان با مشکلات رفتاری)، مادرش او را نزد آقا و خانوم مورلند که در یک مزرعه زندگی میکردند، فرستاد. از ابتدای ورود به آنجا او خوشحال بود. به دنبال کشاورز میرفت و در انجام کارها به او کمک میکرد. مورلند در اکتبر 1950 در گزارشی نوشت: ” او اطراف و محوطهی مزرعه را بهخوبی میشناسد و میتواند کیلومترها از مزرعه دور شود و سپس برگردد. آموختهاست که چوبها را برش بزند، از ماشین چمنزنی برقی استفاده کند، چمنزار را چنگک بزند و در زمانهای فراغتش پازل بازی کند. او قابل کنترل و کودک است.
معمولاً اگر تغییر ناگهانی در برنامهاش رخ دهد آشفته میشود …
زمانی که مادرش به دیدار او میآید او خود را مشغول کارهایش میکند و توجهی به مادرش نشان نمیدهد”. بعد از مرگ آقای مورلند، زنش یک خانهی پرستاری را برای افراد بزرگسال تاسیس کرد، هربرت در آنجا ماند؛ زنان سالمند را برای پیادهروی میبرد، سینیهای غذایشان را برایشان به اتاقهایشان میبرد امّا هیچگاه با آنها حرف نمیزد.
مادرش پس از خدمت بهعنوان افسر سلامت در مریلند، هفت سال را خارج از کشور، در عراق و یونان گذراند. در راه برگشتش به آتلانتا رفت و در سال 1965 فوت کرد.
هربرت اکنون 33 سال دارد، پدرش در یادداشتی به تاریخ 5 ژانویه 1971 نوشت: ” او اکنون در مریلند زندگی میکند، چندین سال گذشته است و من او را چندینبار ملاقات کردهام، حرف شما را قبول میکنم که او اساساً غیرقابل تغییر است. او بیش از هرچیزی از پازل بازی کردن که مهارت فوقالعادهای در آن دارد، لذّت میبرد.
نامهای که مدّتی قبل از فوت مادرش به دستمان رسید با این مضمون بود: ” به نظر میرسد حاصل ازدواج ما سه فرزند با فلج عاطفی است؛ دوروتی پس از یک ازدواج فاجعهبار، با دختر کوچکش در خانه است و سعی میکند تمام قدرتش را جمع کند و بهعنوان پرستار در یک بیمارستان محلی بهصورت پارهوقت کار کند. دیو در غرب است و من برای درمان روانپزشکی فشرده او ماهیانه 450 دلار هزینه میکنم.”
دوروتی قیم قانونی هربرت است.
بیشتر بدانید: دانلود مقاله کامل لئو کانر