پرونده‌ی شماره 6 (ویرجینیا اس)

ویرجینیا اس. در 13 سپتامبر 1931 به دنیا آمد و تا سال 1936 در یک مدرسه‌ی آموزشی برای کودکان عقب‌مانده اقامت داشت. دکتر ریچاردز 1 که او را در کلینیک معاینه کرده بود نوشت: ” ویرجینیا همیشه از سایر کودکان دور می‌ایستد زیرا که به‌وضوح با آنها متفاوت است. او بسیار تمیز و مر تّب است، با سایر کودکان بازی نمیکند، به نظر ناشنوا نیست امّا صحبت نمیکند. او خود را ساعت‌ها با کنارهم قراردادن تکه‌های پازل سرگرم میکند و تا زمانی که تمام نشود آن را کنار نمیگذارد. من او را با دو جعبه‌ی پر از تکه‌های دو پازل دیدم که به‌تدریج آنها را از هم جدا کرد. به نظر میرسد مشکل او یک بیماری مادرزادی است.”

ویرجینیا دختر یک روانپزشک بود که درباره‌ی خود میگوید: “من هیچوقت از کودکان خوشم نمی‌آمد، زیرا که سبب ایجاد وقفه، جلوگیری از حرکت همراه با آشفتگی هستند.” او درباره‌ی همسرش میگوید: ” او به‌هیچ‌وجه شبیه مادران نیست، رفتارش با کودک به‌گونه‌ای است که انگار با یک عروسک و یا یک حیوان خانگی رفتار میکند.” برادر ویرجینیا که 5 سال از او بزرگتر است، یکبار برای مشکل لکنت زبان در 15 سالگی به کلینیک ما ارجاع داده شد.زمانی که از او پرسیدیم وضع خانه چگونه است؟ او شروع به گریه کرد و گفت: ” ما هیچگاه با پدرم نیستیم و همان یکباری هم که در کنار او بودم، او مرا برای انجام کاری اشتباه سرزنش کرد.” در این وضع مادرش کمک چندانی به پسرش نکرد و پسر احساس میکند که تمام عمرش در فضایی “یخ‌زده” همراه با دو غریبه زندگی میکند.

در آگوست 1938 ، در مدرسه‌ی آموزشی، روانپزشک مشاهده کرد که ویرجینیا ” توجه خاصی به آنچه که بیان میشود ندارد امّا به‌سرعت آنچه که از او انتظار میرود را درک میکند. عملکردش واکنشی به تبعیض، دقّت و مراقبت بود.” به کمک تست‌های هوش غیرکلامی او توانست نمره‌ی هوشی 94 را کسب کند، ” قطعا هوش او بیشتر از اینها است. او تنها و با رفتارهای رسمی است. یکبار هم لبخند او را ندیده‌ام. خودش را از دیگران جدا میکند، گویی در دنیای خود زندگی میکند. او خودمحور و مستقل است. زمانی که دیگران مزاحم او میشوند، او آنها را با بی‌تفاوتی تحمل میکند. در او هیچ نشانه‌ای از تمایل به دوستیابی و یا علاقه به دیگران وجود ندارد، برعکس او بسیار علاقه‌مند به اشیاء است و از کار با آنها لذّت میبرد.” زمانی که او را در 11 اکتبر 1942 دوباره ویزیت کردیم، ویرجینیا دختری لاغر و بلند همراه با لباس‌هایی مرتب و تمیز بود. زمانی که به او گفته شد بلند شود و نزدیکتر بیاید، او بدون اینکه به گوینده نگاه کند دستورات را انجام داد. او بی‌حال ایستاد و به آسمان خیره شد. معمولا در پاسخ به هر سوالی زمزمه میکرد: ” ماما، بچه.” زمانی که گروهی از کودکان دور هم جمع شدند و یکی از آنها شروع به نواختن پیانو کرد و سایر کودکان آواز خواندند او در میان آنها نشست، امّا به نظر میرسید هیچ توجهی به اطرافش نداشت و در خود غرق بود. او حتّی متوجه توقف کودکان نشد، زمانی که کودکان پراکنده شدند او همچنان در جای خود نشسته‌ بود و متوجه تعویض صحنه نشد.” سپتامبر سال بعد ویرجینیا 40 ساله میشود. او به بیمارستان شهری هنریتون 1 منتقل شد و هنوز آنجاست. در یادداشتی از آنجا درباره‌ی ویرجینیا به تاریخ 2 نوامبر 1970 آمده است: ” او عضوی از برنامه‌ی بزرگسالان عقب‌مانده است، او می‌شنود و دستورات را اجرا میکند. او میتواند رنگ‌ها را تشخیص دهد و زمان را بگوید. او می‌تواند نیازهای اوّلیه‌اش را برآورده کند امّا باید از او بخواهیم. ویرجینیا علاقه‌ی زیادی به پازل‌ها دارد و در آن خوب عمل میکند. او میتواند لباسهایش را اتو کند. او صحبت نمیکند امّا با صدا و حرکات بدنی منظور را میرساند. او تمایل دارد تا بیشتر تنها باشد و با سایر افراد محل اقامتش ارتباط برقرار نمیکند.