
مورد 3 (ریچارد ام.)
ریچارد.ام در تاریخ 5 فوریه 1941 زمانی که تنها 39 ماه داشت در بیمارستان جانز هاپکینز پذیرش شد؛ مشکل او ناشنوایی گزارش شده بود زیرا که او نه صحبت میکرد و نه به سؤالات پاسخ میداد. روانپزشکی که ارزیابی را انجام داده بود وضعیت او را اینگونه گزارش کرده بود: ” به نظر کودک بسیار باهوشی است، در تختش با اسباببازیها بازی میکند و به صدای سازهایی که بهمنظور ارزیابی از آنها استفاده میکنیم، توجه میکند. در بازیکردن بسیار خودمحور است. او از دستوراتی مانند “بشین” و “پاشو”، حتّی زمانی که گوینده را نمیبیند اطاعت میکند. او به مکالماتی که در اطرافش برقرار است توجهی نمیکند؛ و با اینکه آواهایی را از خود میسازد امّا کلمهی “نه” را به طور واضح بیان نمیکند.”
پدر ریچارد استاد رشتهی جنگلداری بود و بهجز در مواردی که ملزم به برقراری ارتباط اجتماعی است، غرق در کار بود. مادرش از کالج فارغالتحصیل شده بود. تمامی اعضای خانوادهی ریچارد (هر دو خانوادهی پدری و مادری او) تحصیلکرده بودند. برادر بزرگتر ریچارد کاملاً بهنجار و به گفتهی سایرین بسیار مؤدب بود و خوب تربیت شده بود.
ریچارد با زایمان طبیعی به دنیا آمد، در 8 ماهگی توانست بنشیند و در یکسالگی توانست راه برود. مادرش آموزش او را از 3 هفتگی آغاز کرده بود، هر روز صبح به او شیاف میداد تا “رودههایش مثل ساعت کار کند.” تغذیه و رشد جسمانی او رضایتبخش و بهنجار بود.
در سپتامبر 1940، مادرش نوشت: ” نمیدانم که او چه زمانی دست از تقلید کلمات برمیدارد. به نظر میرسد که او به لحاظ عقلی پسرفت میکند. ما فکر میکنیم دلیل این موضوع آن است که او آنچه که در سرش میگذرد را بیان نمیکند. او معمولاً به دیوار خیره میشود، لبخند میزند و صداهایی را زمزمه میکند. زمانی که با اشاره و دستور میخواهیم که دمپاییهایش را در بیاورد او این کار را انجام میدهد، ما دستور دیگری به او میدهیم و اشارهای نیز نمیکنیم امّا او دوباره واکنشش به این دستور نیز درآوردن دمپاییهایش است.”
ریچارد در 4 و نیم سالگی دوباره ویزیت شد. به لحاظ جسمانی بزرگتر شده بود و وزن اضافه کرده بود. او مرتباً چراغها را خاموش و روشن میکرد. نسبت به ارزیاب توجهی نشان نداد و فقط به جعبهای کوچک که فکر میکرد توپ است توجه نشان داد و آن را پرتاب کرد.
در پنج سال اخیر، در اوّلین قدم وظیفهی او در یک دفتر روشن و خاموشکردن چراغها بود. او با بالارفتن بر روی صندلی، بر روی میز میرفت و از روی آن به کلید چراغ سقفی دست مییافت. او با افراد هیچ ارتباطی نداشت، و رفتارش زمانی که آنها سعی میکردند با او ارتباط برقرار کنند و یا توجه او را جلب کنند، مشخص میشد.
مادر او حس میکرد که دیگر قادر به کنترل او نیست، او را به یک پرورشگاه فرستاد که در آنجا زنی با استعدادی فوقالعاده در ارتباط با کودکان متفاوت از او نگهداری میکرد. بعد از تغییر دو پرورشگاه، بالاخره او در می سال 1946 در مدرسه شهری برای کودکان استثنائی پذیرفته شد. در گزارش 23 جوئن سال 1954 آمده است که: ” او بهعنوان کودکی با مشکل حضانت در مدرسه پذیرفتهشده است، بنابراین با گروهی از کودکان با همین مشکل همگروه شد.”
ریچارد هماکنون 33 سال سن دارد. در سال 1965، او به مؤسسهای دیگر در همان شهر فرستاده شد. سرپرست آنجا در گزارشی در 29 سپتامبر 1970 نوشت: ” بعد از پذیرش او، میزان آرامبخش دریافتیاش تا حد مسمومیّت افزایش یافت. پس از 3 ماه او کمکم نسبت به محیط آگاه شد و شروع به خوردن غذا و توالت رفتن کرد. اکنون او در کامپزاین[2] نگهداری میشود … . او در کلبههایی که مخصوص افرادی است که میتوانند نیازهای اوّلیه خود را برآورده کنند با سایر ساکنین مستقر است. او به اسم خود و دستورات ساده پاسخ میدهد و با کارکنان کلبه ارتباطی غیرکلامی برقرار میکند. او همچنان از انجام هرگونه فعالیّت ساختاری کنارهگیری میکند.”
[1] Richard M.
[2] Compazine
پریا
21 آبان 1401سایت شما بسیار کامل هست
ملی
21 آبان 1401عالیه
minoo
22 آبان 1401عالی و مفید