
تا به حال شش قسمت از آزمایش نظریه ذهن و شامپانزه ها منتشر شده است. در ادامه به قسمت هفتم این مقاله می پردازیم.
قسمت هفتم نظریه ذهن و شامپانزه ها
“تظاهر” در برابر “حقیقت”
تظاهر از دیگر حالتهای ذهنی است که شامپانزهها به خود و دیگری نسبت میدهند که در بسیاری از پژوهشها آمده است و ما اکنون شواهد آزمایشگاهی مبنی بر پذیرش این ادعاها داریم؛ اگرچه که شواهد این آزمایشها کافی نیستند و ما به بیش از یک آزمایش برای فراتر از حد پژوهشهای پیشین رفتن نیاز داریم. این آزمایش بسیار ساده است. یک اتاق با پارتیشن مشبک به دو قسمت تقسیم شده است. در یک طرف یک جفت ظرف قرار دارد که درون یکی از آنها طعمه است و در طرفی دیگر، یک شامپانزه است. شامپانزه میداند که کدام یک از ظروف حاوی طعمه است درحالیکه مربی که در کنار ظرفها ایستاده است نمیداند که کدام حاوی طعمه است. اگر مربی از روی رفتار حیوان بهدرستی قضاوت کند که کدام ظرف حاوی طعمه است، شامپانزه میتواند به طعمه دست یابد، اگر حیوان بهدرستی مربی را ترغیب به انتخاب طعمه کند آنگاه طعمه به شامپانزه داده میشود.
در سری دوم آزمایش، مربی خودخواهانه عمل میکند و اگر بتواند بهدرستی ظرف حاوی طعمه را تشخیص دهد، آن را به شامپانزه نداده و برای خود نگه میدارد. دو مربی لباسهایی کاملاً متمایز از یکدیگر دارند پس حیوان بهراحتی میتواند تشخیص دهد که کدام وضعیت را برای کدام مربی انتخاب کند. ما نقشها را با دو شرط اساسی و معکوس کردن نقشها ترکیب کردیم بهطوری که شامپانزهها گاهی بهعنوان گیرنده و گاهی بهعنوان فرستنده عمل میکند. حیوان هنگامی که در نقش گیرنده است بیاطلاع است (درست همانند مربی اول، هنگامی که در کنار ظرفها میایستاد)، و منتظر فرستنده آگاه از طرف دیگر دیوار است تا او را بهطرف ظرف حاوی طعمه هدایت کند.
مدل دوم
در مدل دوم این آزمایش مربی خودخواه است چرا که وقتی ظرف درست را انتخاب می کند، طعمه را برای خود نگاه می دارد. دو مربی لباس های کاملا متفاوت پوشیده بودند تا حیوان آن ها را تشخیص دهد. در این آزمایش به شامپانزه نقش های متفاوتی دادیم تا گاهی فرستنده و گاهی دریافت کننده باشد. وقتی که حیوان دریافت کننده بود کنار ظرف ها منتظر فرستنده می ایستاد تا فرستنده او را به سمت ظرف هدایت کند.
برای درست انجام شدن آزمایش مربی خودخواه نهتنها بهعنوان گیرنده بلکه در نقش فرستنده نیز خودخواهانه عمل میکرد و در نقش فرستنده همیشه حیوان را به سمت ظرف نادرست هدایت میکرد؛ بالعکس، مربی خیرخواه به همان اندازه با حیوان سازگار بود. او بهعنوان گیرنده، نهتنها به حیوان غذا میداد بلکه بهعنوان فرستنده نیز او را به طور مداوم به سمت ظرف مناسب هدایت میکرد.
یک راهحل ساده برای کنار آمدن با این وضعیت، گفتن حقیقت به مربی خیرخواه و قبول کردن صادقانة راهنماییهای او است؛ بالعکس، باید به مربی خودخواه دروغ بگویید و راهنماییهای او را صادقانه نشمارید. دروغ گفتن و یا عدم صداقت میتواند به دو شکل باشد (زیرا این دو ظرف نشاندهندة دوگانگی منحصربهفرد هستند): منفی کاذب یا مثبت کاذب. در حالت اول، شخص بهسادگی اطلاعات را مخفی میکند، یعنی هیچ یک از آن پاسخهایی که گیرنده را قادر میسازد تا قضاوت کند که کدام ظرف حاوی طعمه است را به گیرنده نمیدهد. در حالت دوم، گیرنده را به سمت ظرف نادرست هدایت میکند؛ یا با استفاده از پاسخی صادقانه و یا با استفاده از پاسخی غیرصادقانه (که البته این استراتژی قابل تشخیص است و توصیه نمیگردد).
ما با چهار شامپانزه نابالغ در یک مطالعه طولی به مدت دو سال بر روی این مسئله کار کردیم و اکنون نتایج این پژوهش در دسترس است (وودراف و پریماک، در حال تدوین). پیرترین حیوان، هم در تولید و هم در درک دروغگویی موفق بود. جوانترین (و باهوشترین) حیوان در درک دروغ موفق بود امّا هنوز در تولید آن موفق نبود. یکی از آنها در تولید موفق بود امّا در درک دروغ مشکل داشت و چهارمین حیوان که به نوعی انزوای اجتماعی داشت، در هیچ یک از این دو عملکرد موفق نبود ( منظور ما از تولید دروغ یا دروغ گفتن، مثبت کاذب است: همهی حیوانات تا حدی منفی کاذب را نشان میدهند و این شکل از دروغگویی معمولا مقدم بر مثبت کاذب است).
دروغ گفتن
گرچه زمانی که از دروغگویی صحبت میکنیم آن را بهراحتی انجام میدهیم امّا رفتار مشاهدهشده در حیوان میتواند درآمدی بر دروغگویی باشد؛ ما در مورد استنباطهایی که حیوان ممکن است انجام دهد تا به این رفتارها برسد اطلاعات کمی داریم، مطمئناً نمیتوانیم بگوییم که حیوان میتواند دروغ بگوید. چیزی که ما باید بدانیم این است که حیوان معتقد است که مربی خودخواه میداند که کدام ظرف حاوی طعمه است، بااینحال بازهم از روی قصد او را به سمت ظرف بدون طعمه هدایت میکند. اگر میتوانستیم از مثبتهای کاذب حیوان مطمئن باشیم میتوانستیم ادعا کنیم که حیوان دروغ میگوید. ما اکنون این مورد را به روش زیر آزمایش میکنیم:
در این آزمایش حیوان مجاز است که از بین 100 ظرف مات یکی را انتخاب کند؛ امّا قبل از انتخاب در یک مورد توسط یک دروغگو و در موردی دیگر توسط یک فرد نادان امّا خوشنیت به او راهنمایی میشود که کدام ظرف را انتخاب کند. ترتیب راهنمایی کردن حیوان یکسان است. دروغگو میداند کدام یک از 100 ظرف حاوی طعمه است امّا هیچگاه مستقیماً او را راهنمایی نمیکند؛ امّا نادان خوشنیت کمی بهتر عمل میکند. 100 ظرف وجود دارد و تا زمانی که نادان خوشنیت با حدس زدن میخواهد به ظرف موردنظر برسد قطعاً خطا خواهد داشت.
ازآنجاییکه رفتار نادان خوشنیت همچون فرد دروغگو منفعتی برای حیوان ندارد، ممکن است او با راهنماییهای هر دو یکسان برخورد کند. اول اینکه باید در نظر بگیریم دو فرد موردنظر اطلاعات یکسانی در مورد ظرفها ندارند. طعمهگذاری در اتاقی مجاور حیوان انجام میشود و حیوان از طریق یک پنجره میتواند 100 ظرف را که متعاقباً به اتاق او میآیند ببیند. او در جریان طعمهگذاری است اما نمیداند که کدام ظرف حاوی طعمه است. بااینحال او میبیند که مربی دروغگو که با یک کلاه قرمز مشخص شده است در طول طعمهگذاری در اتاق قرار دارد و میداند که کدام ظرف حاوی طعمه است.
در مقابل، مربی نادان خوشنیت که با کلاه سبز همهجا حضور دارد هیچگاه طی اجرا طعمهگذاری در اتاق نبوده است. حتی زمانی که طعمهگذاری در جریان است او در پشت حیوان میایستد و احتمال آنکه بداند کدام ظرف حاوی طعمه است حتی از حیوان نیز کمتر است.
زمانی که وسایل در اتاق حیوان تعبیه شدند، مربی دروغگو و مربی نادان خوشنیت شروع به دادن پیشنهاد میکنند. در برخی از نوبتهای آزمایش مربی دروغگو این کار را میکند و در برخی از آزمایشهای دیگر مربی خوشنیت این کار را میکند. آنچه که برای ما جالب توجه است نحوهی پاسخ حیوان به هرکدام از دو مربی است. آیا حیوان از مربی دروغگو خوشش نمیآید و مربی نادان خوشنیت را تحمل میکند؟ ممکن است او از هر دو خوشش نیاید زیرا که پیشنهادات هر دو به طور یکسانی برای او مفید نیست.
بااینحال ممکن است او با هرکدام رفتار متفاوتی داشته باشد. از دیدگاه انسانی، مربی دروغگو، صادق نیست چرا که او میداند کدام ظرف حاوی طعمه است بااینحال حیوان را گمراه میکند؛ امّا مربی نادان خوشنیت تنها ناآگاه است. حیوان میداند که مربی نادان خوشنیت هیچگاه در جریان طعمهگذاری نبوده است و قادر نیست او را گمراه کند و تمامی راهنماییهای او از روی حدس و گمان است.
اصلاً چرا باید مربی نادان خوشنیت در این آزمایش شرکت کند؟ ما ممکن است کل وضعیت موجود را با قراردادن آن در یک چارچوب اجتماعی توجیه کنیم. به طور معمول، حیوان توسط یک مربی خیرخواه هدایت میشود که نهتنها 100 ظرف را حاوی طعمه میکند و آنها را به اتاق حیوان میبرد بلکه با راهنماییهای خود او را به سمت ظرف حاوی طعمه نیز هدایت میکند. این اتفاقی است که معمولاً رخ میدهد. امّا در برخی از آزمایشها تلفن زنگ میخورد و مربی خیرخواه فراخوانده میشود و جایش را مربی دروغگو و مربی نادان خوشنیت پر میکنند که یکی از آنها دروغ میگوید و دیگری سودی ندارد.
ما این آزمایشها را با این امید انجام میدهیم که بدانیم آیا حیوان بین کسی که از روی قصد او را گمراه میکند و کسی که از روی جهل او را گمراه میکند، تمایزی قائل میشود یا نه. یافتههای قبل مشوق ما بود. اگر چه که حیوانها نسبت به مربی دروغگو خیلی کم خصومت نشان دادند امّا سارا اینگونه رفتار نکرد. پس از دو یا سه تجربه با مربی دروغگو رفتارهای تهاجمی او به حدی بود که ادامهی آزمایش خطرناک بود. اسباببازیها و اشیاء دیگری که در قفس بودند را به سمت او پرت کرد و مربی با سرعت زیادی از زیر توری بیرون رفت و به سختی خود را نجات داد. امّا آیا این پاسخ همیشگی سارا به یک فرد دروغگو و یا کسی که او را صرفا گمراه کردهاست بود؟ از آنجایی که او هرگز ندید که مربی در حال تماشای طعمهگذاری است، چگونه میتوانست بفهمد که او میداند کدام ظرف حاوی طعمه است؟ از طرفی در آزمایش اول فقط دو ظرف وجود داشت و هیچکس نمیتواند بهطور مداوم شما را به سمت ظرف خالی هدایت کند بدون اینکه بداند کدام یک حاوی طعمه است (امّا آیا سارا این را میداند؟). علاوهبر این، تجربهی سارا مشابه تجربهی کودکان با مربیانشان است؛ معلمان و مربیان همیشه از پاسخها مطلع هستند (میلگرام ، 1974). پس اگر مربی و معلم با آنکه همیشه پاسخ را میداند کودک را به سمت پاسخ غلط راهنمایی کند، دروغگو است. در هر صورت، آزمایش حاضر بین دو گزینه تمایز قائل خواهد شد: سارا با خصومت با کسی که او را گمراه میکند برخورد خواهدکرد و او با دروغگویی که از روی عمد او را گمراه کند، دشمنی میکند.
بااینحال، دروغگویی تنها یکشکل از تظاهر است. همچون حدسزدن، دانستن و تظاهر میتواند شکلهای متنوعی داشته باشد. موضوع جالبتوجه این است که آیا سارا میتواند چندین نوع و شکل از تظاهر را برخلاف تفاوتهایشان تشخیص دهد؟ برای تعمیمدهی شکلهای دیگری از تظاهر ما به مسئله کُهلِر برمیگردیم. حتی در این مورد ساده نیز “مسئله” با دو عامل فیزیکی و روانی مصداق پیدا میکند: غذا دور از دسترس است (عامل فیزیکی) و یک بازیگر در تلاش برای بهدستآوردن آن است (عامل روانی). ترکیب هر دو این عامل 4 حالت را ایجاد میکند. در یک حالت غذا دور از دسترس است و بازیگر در تلاش برای بهدستآوردن آن است؛ هر دو عامل مثبت که یک مسئله کامل را ایجاد میکند. در مورد دوم غذا دور از دسترس نیست و فرد هم برای بهدستآوردن آن تلاشی نمیکند؛ هر دو عامل منفی است و مسئلهای وجود ندارد.
با اینحال مسئله میتواند به ظاهر وجود داشته باشد زیرا عامل روانی میتواند واقعی نباشد و فقط شبیهسازی شده باشد. برای مثال، یک سیب درست بالای سر بازیگر آویزان است، امّا او نمیتواند به آن دستیابد یا اینکه بازیگر گرسنه هیچعلاقهای به میوه دور از دسترس ندارد تا زمانی که طرف دوم آن را ترک میکند و او تمام توجه خود را معطوف به سیب آویزان میکند یا یک بازیگر گرسنه مدام به سمت سیب آویزان میپرد و به دلیل آنکه کمی قبلتر متوجه “برت ” (شامپانزه ی ماهر در فرار) شد که در حال فرار از لبه دیوار و به سمت در بود. حرکت سریع بازیگر توجه او را جلب کرد و در حرکتی ناگهانی به سمت سیب دوید و آن را چنگ زد.
امّا ممکن است سارا به این راحتی گول نخورد؛ مخصوصاً زمانی که برای او یک نوار ویدئویی کامل از روند آزمایش نشان داده میشود که در آن سارا میتواند دیدگاه بازیگر و برت را بداند. وقتی سارا در این موارد، به روش مرتبسازی و یا نشانگرهای زبانی، مورد آزمایش قرار میگیرد، موفقیت او در انتقال ابزارها توجیه توانمندی او برای حل مسئله هوشمندانه و شبیهسازی شده است. برای موفقیت در تعیین تمایزات باید اطلاعات بیشتری در اختیار او قرار گیرد؛ برای مثال، اگر برای او مشخص شود که چرا یک بازیگر شبیهسازی میکند، آیا مثل ما برای او نیز کمککننده است؟ آیا دانستن اصل رفتار و تشخیص شبیهسازی برای او کمککننده است؟
خودآگاهی . از همین رویکرد میتوان نهتنها برای تعیین اینکه آیا شامپانزه حالات ذهنی را به دیگری نسبت میدهد، بلکه همچنین برای تعیین اینکه آیا آنها را به خود نسبت میدهد یا خیر نیز استفاده کرد. آیا سارا میداند چه زمانی راست میگوید یا دروغ میگوید، چه زمانی تصمیمش بر اساس دانش است، چه زمانی تصمیمش صرفاً بر اساس حدسزدن است؟ همانطور که میتوان از او خواست که نشانگرهایی (“حقیقت/دروغ”، “دانستن/حدس زدن”) را برای تعیین رفتار دیگران اعمال کند، آیا میتوان از او خواست که آنها را برای رفتار خود اعمال کند؟ آیا او در آموختن بهکارگیری نشانگرها برای خودش به همان اندازه موفق خواهد بود که در آموختن استفاده از آنها برای دیگران موفق است؟ از مقایسههایی از این نوع میتوان برای پاسخ به این سؤال همیشگی که چگونه خودشناسی رشد میکند، استفاده کرد. آیا اساساً خودشناسی از مشاهده رفتار دیگران، از مشاهده رفتار خود، از دروننگری، از تعاملات ذهنی از میان همه این موارد و یا به طور خاص در بین مراحل مختلف رشدی ایجاد میشود؟