تا به حال سه قسمت از آزمایش نظریه ذهن و شامپانزه ها منتشر شده است. در ادامه به قسمت چهارم این مقاله می پردازیم.

بخش چهارم نظریه ذهن و شامپانزه ها

 

افعال کمکی: “خواستن”، “بایستن” و “ترجیح دادن”.

وقتی سارا از بین تصاویر در آزمایش‌های توصیف شده گزینه‌ای را انتخاب می‌کرد، دلیل انتخابش می‌تواند پاسخی برای هر یک از سؤالات زیر باشد: ” بازیگر در این موقعیت چه کاری می‌خواهد انجام دهد؟”، ” چه کاری باید انجام دهد؟” و ” من ترجیح می‌دهم که چه کاری انجام دهد؟” البته که ممکن است او در ذهنش به هیچ‌یک از پرسش‌ها پاسخ نداده باشد و تنها به‌سادگی گزینه‌ای را انتخاب کرده باشد. بااین‌حال اگر ما این‌گونه نیز فرض کنیم باید توضیح دهیم که چرا انتخاب‌های او پاسخی به نوار‌های ویدئویی است و با آن در ارتباط است. در حقیقت او تنها تصویر یک کلید، بازیگر بر روی جعبه یا هر چیز دیگری را انتخاب می‌کند، انتخاب‌های او دقیقاً همان‌هایی است که ما آن را “راه‌حل” می‌دانیم. به همین دلیل منطقی است که انتخاب‌های سارا را واکنش معمول او به تصاویر تلقی نکنیم و به دنبال پاسخ سؤال‌های مطرح شده باشیم.

واضح است که یک انسان بالغ به‌راحتی می‌تواند این قیود را درک کند و به سؤالات ” بازیگر در این موقعیت چه کاری می‌خواهد انجام دهد؟”، ” چه کاری باید انجام دهد؟” و ” تو ترجیح می‌دهی که او چه کاری انجام دهد؟” پاسخ دهد. انسان بالغ نه‌تنها می‌تواند به‌راحتی به این سؤال‌ها پاسخ دهد بلکه می‌تواند به‌سادگی از یک فعل کمکی به سراغ بعدی برود. آنچه که تا حدی در مورد توانمندی‌های انسان در عملکردش در مورد افعال کمکی قابل‌توجه به نظر می‌رسد، سهولت آشکار ایجاد تغییر است.

آیا شامپانزه‌ها می‌توانند بین افعال کمکی تمایز قائل شوند؟ آیا می‌توانند از یکی به سراغ دیگری بروند؟

ما نمی‌توانیم بر اساس آزمایش‌های انجام‌شده پاسخ این پرسش‌ها را دریابیم، زیرا که آن‌ها برای تعیین این تمایزات طراحی نشده بودند و مناسب نیستند. ممکن است بعد‌ها بتوانیم نشانه‌هایی را معرفی کنیم که این نمایانگر این تمایزات باشند، امّا در حال حاضر خروجی آزمایش‌های انجام‌شده قادر به تصمیم‌گیری و به چالش کشیدن نظریه‌ها حاضر نیستند.

{علاوه بر این‌، در این پژوهش به‌جای تولید نشانگر برای پاسخ‌دادن به سؤال‌ها با افعال کمکی “خواستن” و ” بایستن” و غیره، ما هدف و رویکرد متفاوتی را در پیش گرفتیم؛ ما دوباره به سراغ مسئله‌های سری اول رفتیم و این بار با بازیگری متفاوت آن‌ها را ضبط کردیم. بازیگر موردنظر در این سری از آزمایش‌ها “کیت” ، مربی موردعلاقه سارا است. علاوه بر این ما 4 سری دیگر آزمایش کاملاً یکسان ایجاد کردیم که در آن‌ها بازیگر “بیل”  بود (اسامی غیرواقعی هستند). سارا بیل را می‌شناسد امّا علاقه‌ای به او ندارد. به‌علاوه، ما راه‌حل‌های هر مسئله را دوبرابر کردیم. راه‌حل‌های خوب در حال حاضر وجود داشتند و قبلاً از آن‌ها استفاده شده بود، امّا ما این بار راه‌حل‌های بد را اضافه کردیم (برای هر دو بازیگر این موارد اضافه شد.). در یک مورد این راه‌حل شامل یک شی نامناسب برای حل مسئله بود: چوبی که برای دسترسی به موز استفاده می‌شد کوتاه بود. امّا در سه مورد دیگر، راه‌حل بد درصورتی‌که توسط بازیگر اجرا می‌شد نتیجة بدی را برای او رقم می‌زد. بازیگر روی جعبه قدم گذاشته بود و از روی جعبه افتاده بود یا آنکه بر روی زمین دراز کشیده بود و بلوک‌های سیمانی بر روی او افتاده بود. نکتة اساسی و مورد توجه در این موارد این بود که آیا سارا راه‌حل‌های خوب را برای کیت که به او علاقه داشت انتخاب می‌کند و راه‌حل‌های بد را برای بیل؟

در آزمایش بالا که روند آن توضیح داده شد، ما روال مشابهی همچون آزمایش‌های گذشته را دنبال کردیم با این تفاوت که مربی به انتخاب‌های سارا واکنشی نشان نمی‌داد و همة پاسخ‌های او را تأیید می‌کرد. در هر 4 جلسه، 4 نوار ویدیویی به سارا نشان داده شد. فیلم دو بازیگر به ترتیب نشان داده و پس از هر بار نمایش فیلم‌ها، راه‌حل‌های خوب و بد به او ارائه شد.

برای مسئله‌هایی که کیت بازیگر آن بود، در هر 8 مورد سارا راه‌حل‌های خوب را انتخاب کرد، امّا در مورد بیل او تنها در 2 مورد از 8 مورد راه‌حل‌های خوب را انتخاب کرد. اگر ما راه‌حل خوب را با کیت و راه‌حل بد را با بیل به‌عنوان “مناسب” در نظر بگیریم، آنگاه اجرای ده پاسخ “مناسب” متوالی در سیزده آزمایشی که سارا در این آزمون انجام داد بسیار قابل‌توجه است. حداقل این آزمایش‌ها می‌تواند جوابگو این پرسش باشد که ” من دوست دارم که برای کسی که دوستش دارم و کسی که دوستش ندارم چه اتفاقی بیفتد؟” ما نمی‌توانیم بفهمیم که سارا، بیل را نسبت به کیت در توانمندی‌ها دست‌کم می‌گیرد و انتخاب‌های او در پاسخ به این پرسش است که ” چه بر سر بازیگرانی که صلاحیت داشتند و صلاحیت نداشتند خواهد آمد؟”، اما بازهم به نظر می‌رسد که این تفسیر هم همانند تفسیر قبلی غیرمحتمل است. علاوه بر این‌ها، قبل از آنکه ما بتوانیم دفاعی از این تفسیر‌ها داشته باشیم باید بدانیم که ما با این آزمایش‌ها نمی‌توانیم لزوماً اعلام کنیم که سارا به‌سادگی راه‌حل‌های خوب را برای کیت و راه‌حل‌های بد را برای بیل انتخاب کرد.

ما برای این‌که تعیین کنیم انتخاب سارا وابسته به محتوای عکس‌ها و مستقل از ویدئوها است، دوباره او را با همان ابزار‌ها و این بار با نمایش 3 راه‌حل آزمایش کردیم. این بار ما راه‌حل خوب، راه‌حل بد و راه‌حل بد دوم را داشتیم که به موضوع ویدئو و آزمایش بی‌ربط بود. هر بار راه‌حل بد نامربوط پس از راه‌حل بد و خوب مربوط به سارا ارائه می‌شد. جمعاً سارا 16 بار مورد آزمایش قرار گرفت – 8 بار در هر جلسه.

سارا در 7 مورد از 8 مورد راه‌حل‌های خوب را برای آزمایش‌هایی که کیت بازیگر آن بود انتخاب کرد و تنها در یک مورد از 8 مورد، راه‌حل خوب را برای آزمایش‌هایی که بیل بازیگر آن بود انتخاب کرد که این نتایج مرتبط با نتایج آزمایش‌های قبل هستند. بااین‌حال در 3 مورد از 7 مورد، راه‌حل بد نامربوط را برای بیل انتخاب کرد. این نشان می‌دهد که انتخاب‌های او وابسته به محتوای تصاویر و مستقل از محتوای نوار ویدئویی برای پاسخ به مسئله است. البته این مسئله خود به این معنا نیست که او ارتباط بین نوار ویدئویی و تصاویر را درک نکرده است. برای ارزیابی دقیق این 2 عامل ما باید یکی از آن‌ها را حذف کنیم تا تأثیر آن در آزمایش کنترل شود؛ پس در گام بعد ما عملکرد او برای تصاویر در هر جلسه را مدیریت می‌کنیم.

در دو آزمایش قبل فراوانی انتخاب تصاویر توسط سارا نشان می‌دهد که او برخی از راه‌حل‌ها را بیشتر انتخاب می‌کند. راه‌حل‌های بد مورد علاقة سارا تصویر بازیگری است که زیر بلوک‌های سیمانی قرار دارد و دیگری تصویری است که در آن بازیگر چوب کوتاه را برای دسترسی به شی انتخاب کرده است. پس ما بر اساس فراوانی انتخاب‌های او، راه‌حل‌های بد را به دو گروه ترجیح زیاد و ترجیح کم تقسیم کردیم و از این طبقه‌بندی ساده برای کنترل انتخاب‌های او کمک گرفتیم.

این بار در آزمایش مجدد، ما از جفت شدن راه‌حل‌های بد با راه‌حل‌های ترجیحی قابل‌مقایسه جلوگیری کردیم. مثل گذشته پس از هر بار نمایش فیلم ما به او 3 گزینه ارائه کردیم؛ یک راه‌حل خوب و دو راه‌حل بد، اما این بار راه‌حل‌های بد مرتبط و غیرمرتبط با ترجیحات یکسان بودند. به عبارتی ما در این بار یک راه‌حل بد با ترجیح زیاد را در کنار یک راه‌حل بد با ترجیح کم قرار ندادیم. علاوه بر این، ما فقط او را با نوار‌های ویدئویی که بیل بازیگر آن بود و فقط در مواردی که به آن راه‌حل‌های بد را انتخاب کرده بود، آزمایش کردیم.

در این شرایط میزان کنترل به‌قدری بود که توانست تأثیر ارتباط بین محتوای ویدئوها و تصاویر را مشخص کند. سارا در 10 مورد از 12 مورد راه‌حل‌های بد را انتخاب کرد، به‌طوری که در 9 مورد از آن راه‌حل‌های بد مرتبط و تنها در یک مورد راه‌حل بد غیرمرتبط را انتخاب کرد. نقشی که ترجیحات در این نتایج داشتند خاص نیست. ترجیحات سارا نه‌تنها در پاسخ‌های احتمالی او به تصاویر تأثیرگذار بود، بلکه بر پاسخ‌های او به سؤالات زبانی نیز تأثیر خود را داشت. ترجیحات تأثیر خود را بر درک و تولید زبان می‌گذارند (پریماک،1976). به‌طورکلی تأثیر نقش عوامل غیرزبانی در هر دو آزمایش زبانی و غیرزبانی نیاز به پژوهش‌های بیشتر دارد.

قبل از پایان این بخش برای دفاع از انتخاب‌های سارا باید بگوییم که ازآنجایی‌که سارا پاسخ‌های نامطلوب را برای بازیگری انتخاب کرد که ما تصور می‌کنیم به او علاقه‌ای ندارد، امّا مطمئناً نمی‌توانیم بگوییم که او این نتایج را به بازیگر تحمیل کرده است. ممکن است این‌گونه باشد و ممکن است نباشد؛ و این پرسشی نیست که بتوان به‌راحتی به آن پاسخ داد. با این‌که این آزمایش‌ها تا حدی توانست ما را در پاسخ‌دهی به سؤالات افعال کمکی راهنمایی کند امّا هیچ‌گونه حمایتی از نظریة همدلی که قبل‌تر آن را عنوان کردیم نداشت. انتخاب سارا در پاسخ به این سؤال که اگر جای بازیگر بودم چه انتخابی می‌کردیم نبود، بلکه پاسخ‌های او مستقیماً متأثر از بازیگری بود که آن نقش‌ها را ایفا می‌کرد.