
بخش سوم نظریه ذهن و شامپانزه ها
آزمایشهایی برای تصمیمگیری از بین تفسیرهای جایگزین
ازآنجاییکه این آزمایشها بهخودیخود نمیتوانند از بین تفسیرهای جایگزین نتیجهای را تعیین کنند ما از آزمایشهایی کمک میگیریم که قدرت تفسیر و حلوفصل بیشتری دارند. یک آزمایش نمیتواند برای برآوردن همة هدفها مناسب باشد امّا از کنار هم قراردادن نتایج چندین آزمایش میتوان تا حد زیادی به هدف رسید. در مواردی آزمایشها کامل هستند و نتایج بهدستآمدهاند اما در موارد بسیاری آزمایشها متوقف شدهاند و مطالعات زیادی را برای تحقیق و پژوهش بیشتر در پیش روی ما قرار دادهاند.
آزمایشاتی که محدود به عدم دسترسی فیزیکی نیستند
آزمایش اول مسئلههای زیادی را مطرح کرد، دامنة مسئله را افزایش داد و فرصتهای مطالعاتی بیشماری را پیش رو ما گذاشت. توجه کنید که مسئله در آزمایش اول محدود بهدوراز دسترس بودن غذا بود. در مقایسه با مفهوم مسئله در نظر انسان، مسئلههای آزمون اول بسیار ساده بودند. مسئلهها در نظر انسان میتواند انواع مختلف و پیچیدهای داشته باشد مثل یک مشتقگیری سخت در ریاضی، ماشینی که روشن نمیشود، یک همسر لجباز و مواردی دیگر. آیا تصور شامپانزهها از مسئله بهسادگی ای که آزمایش مطرح میکند است؟ یا اینکه آیا این محدودیتها به آزمایشکنندگان نسبت داده میشود که میمونها را به روشهایی آزمایش میکنند که بسیار پایینتر از سطح توانمندی آنها است؟
برای رهایی از مفاهیم ابتدایی حل مسئله در حیوانات، ما سارا را در 4 موقعیت جدید آزمایش کردیم: 1) در موقعیت اول او بازیگری را میبیند که در حال تلاش برای خروج از قفس است. 2) بخاری خراب و خاموش است، بازیگر به بخاری نگاه میکند، به آن ضربه میزند و به خود میلرزد. 3) بازیگر در حال تلاش برای روشنکردن یک گرامافون است و متوجه نیست که سیم آن به پریز برق متصل نیست. 4) بازیگر تلاش میکند که کف زمین را که کثیف است با شلنگ آب بشورد، امّا شلنگ از شیر آب جدا شده است. بدیهی است که در این موقعیتها، مسائل معانی غنیتری به خود گرفتهاند. در این مسائل شیئی دور از دسترس نیست، بلکه بخاری خاموش است و بازیگر از سرما به خود میلرزد.

روند اجرای آزمایش بر روی سارا مشابه آزمایش اول صورت گرفت؛ فیلم بر روی 5 ثانیه آخر متوقف میشود و به او تصاویری شامل راهحل مسئلهها نشان داده میشود و او باید از بین راهحلها گزینة درست را انتخاب کند. تصاویر راهحلها در ابتدا تفاوتهایی فاحشی با یکدیگر داشتند سپس رفتهرفته این تفاوتها کم شد و انتخاب بین تصاویر چالشبرانگیز شد.
در سری اول پاسخها که شامل تصویر کلید، شلنگ متصل شده به شیر آب، سیم برق متصل به پریز برق و یک کاغذ مخروطی مشتعل (بهراحتی میتوان از آن برای روشنکردن فندک بخاری استفاده کرد) بود، سارا بدون هیچگونه خطایی پاسخ درست را از بین تصاویر انتخاب کرد. سارا تصویر کلید را برای بازیگر محبوس در قفس، تصویر کاغذ مخروطی مشتعل را برای بخاری خاموش، تصویر سیم برق متصل به پریز را برای گرامافون و شلنگ آب متصل به شیر آب را برای شلنگ غیرمتصل انتخاب کرد (پریماک و وودراف،1987). در دو مورد از این 4 موقعیت، در موقعیت شلنگ غیرمتصل به شیر آب و سیم برق غیرمتصل به پریز برق پاسخ را میتوان با کمک تطبیق عناصر فیزیکی حدس زد لذا این موضوع چندان تحسینبرانگیز نیست. اما در دو مورد دیگر بههیچعنوان نمیشد با کمک تطبیق عناصر فیزیکی به پاسخ دستیافت. هیچ تطابق فیزیکی ای بین کلید و بازیگری که تلاش میکند از قفس خارج شود و بازیگری که از سرما میلرزد و آتش روشن میکند، وجود ندارد.
در سریهای بعدی ما کمی تصاویر راهحلها را برای همان مسائل، تغییر دادیم. سارا دیگر با تصاویر واضحی مثل یک کلید، شلنگ آب متصل، سیم برق متصل به پریز و کاغذ مشتعل روبرو نبود، بهجای آن 3 مدل متفاوت از هر 4 موقعیت به او داده شد. برای مثال تصاویری همچون یک کلید سالم، کلید خمشده و کلید شکسته؛ شلنگ متصل به شیر آب و یا سیم برق متصل به پریز برق، شلنگ و سیم برق غیرمتصل یا شلنگ و سیم برق متصل امّا قیچی شده؛ دستههای کاغذ مشتعل؛ غیر مشتعل و سوخته ارائه شد. در این سری سارا از بین 12 پاسخ یک مورد را اشتباه پاسخ داد، او کلید خمشده را بهجای کلید سالم انتخاب کرد. خطای سارا در این مورد وابسته به کیفیت تصویر بود، زمانی که ابعاد تصویر 8 در 10 بود تصویر کلید خمشده بهوضوح از کلید سالم قابل تشخیص بود امّا زمانی که ابعاد تصویر 3 در 4 بود تشخیص در این مورد کمی مشکل است.
هیچکدام از پاسخهای سارا در سری دوم وابسته به تطبیق عناصر فیزیکی نیست؛ او بهسادگی نمیتوانست یک شلنگ متصل را با یک شلنگ غیرمتصل تطبیق دهد، بلکه باید میتوانست یک شلنگ متصل را از شلنگی که متصل بود امّا در پایین بریده شده بود، تشخیص دهد. برای سیم برق نیز همینطور. برای بخاری خاموش، او باید تفاوت بین یک کاغذ سوخته از کاغذ غیر مشتعل یا کاغذی که روشن بوده و سوخته شده را تشخیص میداد. بهطورکلی، سارا برای گذراندن این آزمون نهتنها باید گزینه صحیح را انتخاب میکرد بلکه میبایست گزینة صحیح را در حالت صحیحش تشخیص میداد.
آیا سارا میتوانست با انتخاب صحنههای قدیمی و آشنا بهجای صحنههای جدید و غیر آشنا به پاسخ صحیح مسئلهها دست یابد؟ حتی اگر ما حافظة تصویری بسیار خوبی به کیفیت حافظة تصویر انسان برای سارا در نظر بگیریم، طوری که او بتواند حالتهای آشنا را از ناآشنا تشخیص دهد بازهم پاسخ این سؤال خیر است. برای مثال شلنگ و سیمهای برق غیرمتصل برای او آشنا بودند و میتوانست به کمک این مسئله پاسخ صحیح را پیدا کند امّا در اکثر موارد مانند شلنگها و سیمهای برق بریدهشده، و حتی در مورد سه حالت کاغذ مشتعل، غیر مشتعل و سوخته موارد برای او کاملاً ناآشنا بودند.
توجه داشته باشید که موفقیت سارا در این سری از آزمایشها کاملاً وابسته به یادگیری مشاهدهای بود. درحالیکه او اغلب دیده بود که چگونه مربیان با گرامافون کار میکنند، کف اتاق را میشویند و کارهایی ازایندست را انجام میدهند امّا هیچگاه خود او این کارها را انجام نداده بود. علاوه بر این یادگیری مشاهدهای در این اینجا از نوع خاصی است. هر فعالیت بهخودیخود دارای مراتب و مراحلی است، مانند روشنکردن گرامافون که شامل بردن وسیله به اتاق سارا، اتصال به پریز برق، روشنکردن دستگاه، قراردادن یک نوار گرامافون، تنظیم کردن سوزن گرامافون و مابقی مراحل است. این مراحل هیچگاه برای او اینگونه تقسیمبندی نشده بودند؛ برعکس، تمامی این کارها بخشی از فعالیتهای روزانه بودند بهطوری مربیان به هنگام انجام این کارها به دنبال جلبتوجه سارا نبودند. مربیان میآمدند و میرفتند، بخاری را روشن میکردند، زمین را میشستند و سارا از درون قفس آنها را تماشا میکرد و قطعاً به هنگام تماشا تمام این کارها را در ذهن خود بخشبندی میکرد. این سری از آزمایشها نشان داد که مفهوم مسئله در نظر شامپانزهها محدود به آزمایشهای قبل نیست و بهاحتمال زیاد سری دوم از آزمایشها نیز نمیتواند تمامی مفاهیم مسئله در نظر شامپانزهها را برای ما معلوم کند. بااینحال به ما نشان میدهد که دانش فیزیکی شامپانزهها خوب است. البته که ما در ابتدا به درک روابط فیزیکی در شامپانزهها علاقهمند نبودیم امّا این واقعیت که شامپانزهها چنین درکی دارند برای ما جالبتوجه است.
یادداشت: همدلی را میتوان به یکی از این دو روش تقسیمبندی کرد. شامپانزه جایگزینی را انتخاب میکند که توصیف میکند (1) اگر در جایگاه بازیگر بود، یا (2) اگر یک کودک سه ساله، یک شامپانزه نوجوان، یک انسان بالغ و غیره بود، چه کاری انجام می داد. مشخص نیست که گزینهی دوم را بتوان از نظریه ذهن متمایز کرد. رفتار کردن مانند یک کودک سه ساله مستلزم آگاهی از آنچه یک کودک سه ساله میداند، است و به نظر میرسد این معادل نتیجهگیری درباره دانش دیگری است.
بیگی
9 دی 1401مشتاقانه این مطالب رو دنبال میکنم