بخش دوم نظریه ذهن و شامپانزه ها
سه تعبیر درباره درک شامپانزهها در مهارت حل مسئله
اکنون سه تفسیر از این نتایج را در نظر بگیرید که اولی بهسادگی حذف شدنی است. تفسیر اول، حیوان بهسادگی جایگزینی عناصر فیزیکی در محیط واقعی را با عناصر فیزیکی همانند در فیلم تشخیص میدهد. عناصر در اینجا بازیگر، بلوکهای سیمانی، موز، چوب، طناب و یک جعبه هستند. امکان اینکه ترتیب ارائه عناصر فیزیکی را مطابق با ترتیب نمایش آنها در فیلم انجام دهیم، وجود داشت. شکل 1 را در نظر بگیرید، در ستون سمت چپ آخرین صحنة نوار ویدئویی نشاندادهشده است و در ستون سمت راست جایگزین راهحل صحیح مسئله آورده شده است. تمام عناصر در تمام صحنهها وجود دارند. شکل 1 نشان میدهد که وضعیت بدنی بازیگر میتواند توصیفکننده مسئله باشد. بازیگر در یکی از مسائل نسبت به سایر مسئلههای دیگر قامتی راستتر دارد (هم در عکس مربوط به مسئله هم در عکس مربوط به راهحل). بااینحال حل مسئله تنها از طریق تطبیق وضعیت ایستادن بازیگر نمیتواند توجیهی برای عملکرد حیوان باشد. او به 3 مسئله از 4 مسئله پاسخ صحیح داده است درحالیکه صاف ایستادن در برابر خم بودن تنها در یک مورد از 4 مورد آمده است. علاوه بر این دادن پاسخ صحیح بر اساس تطابق عناصر فیزیکی نهتنها در این مورد منتفی است بلکه در ادامة توضیحات متوجه میشویم که تفسیری ضعیف برای استناد پاسخها به آن است. نهتنها در شامپانزهها بلکه در گونههای سادهتر نسبت به آنها نیز، حیوان میتواند از استراتژیهای پیچیدهتر نسبت به تطابق عناصر فیزیکی برای حل مسائل استفاده کند.
اکنون به دو موردِ پیچیدهترِ ذهن نخستیها رجوع میکنیم و حائز اهمیت است که بین دو مورد یکی را انتخاب کنیم.
تداعیگرایی . اولین تفسیر، مشابه نظریه تداعیگرایی کلاسیک است. فرد مسائل اینچنینی را بر اساس آشنایی با ترتیب سؤالات، حل میکند. وقتی روندی آشنا را میبیند که یکی از مراحل آن ناقص است، عنصری را که قابلیت کامل کردن روند را دارد، انتخاب میکند.
مدل سادهتر این مسئله از نظریه اعمال قطعشده است. اگر حیوانی که در حال انجام کاری است متوقف شود، خیلی زود پس از وقفهای کوتاه به کار برگشته و آن را انجام میدهد. حیوانی که عمل منقطع به او نشاندادهشده است تا زمانی که هوش کافی برای فهم اعمال ارائه شده داشته باشد هم، میتواند این عمل را انجام دهد. شامپانزهها به دلیل هوششان میتواند اعمال را در سطح بازنمایی شده[1] تحلیل کنند کاری که بیشتر گونهها فقط در اعمال مستقیم[2] قادر به انجام آن هستند. اما مهمترین عامل دخالت رعایت ترتیب است. برای اسناد این نظریه به نتایج بهدستآمده کافی است اینطور فرض کنیم که حیوان با مسائل نمایشدادهشده در ویدئوها آشنایی دارد که فرض غیرمعقولی هم نیست. گرچه حیوان هرگز انسان یا یک هم نوع را در برخورد با چنین مشکلاتی که در ویدئو نشان داده میشود، ندیده است اما با مشکلات مشابه در زندگی خود مواجه شده است. بهسختی میتوان شامپانزه را از درگیر شدن در حل مسئله بازداشت. همانطور که کهلر نیز درباره میمونهای موردمطالعه خود میگوید، اولین موقعیت حل مسئله آنها قطعاً اولین باری نیست که در زندگی خود به حل مسئله میپردازند.

سارا در طول زندگیاش در قفس بارها برایش پیشآمده که برای رسیدن به اشیا دور از دسترس تلاش کند و به آنها دست یابد؛ البته که اشیایی مثل چوب و یا جعبه برای دسترسی به شی و یا سد راه رسیدن به آن نبودند و شی مورد نظر موز بوده است، همچنین این سارا بوده که به دنبال رسیدن به آن اشیا بوده نه اینکه شخص دیگری را در ویدئو ببیند. امّا همچنان شباهتهایی بین مسائل روزمره و این آزمایش بوده است که بتوان تداعیگرایی را به آن نسبت داد. او حداقل با تعدادی از مراحل آشنا بوده است به همین دلیل وقتی روندهای ناکامل به او نشان داده میشد میتوانست آنها را کامل کند.
ضعف نظریه تداعی گری در ارتباط با آینده است. چگونه شامپانزه موقعیت بعدی که در آینده اتفاق خواهد افتاد را درصورتیکه با آن آشنایی ندارد، پیشبینی میکند؟ پاسخ نظریه تداعی گری واضح است: موفقیّت در تشابه بین موارد قدیمی و جدید است، شباهتی که امکان تعمیمدادن را به وجود میآورد. توضیح تعمیمپذیری به نظر قانعکننده است امّا تنها زمانی که دادهها مبهم هستند و ترتیب و توالی اطلاعات بهدرستی ارائه نشده است. در این شرایط بهترین کار این است که توضیح تعمیم پذیری را جدی بگیریم. بااینحال، اگر دادهها دارای ترتیب و روال درستی مثل زبان باشد، واضح است که تعمیمپذیری پوچ و بیمعنا است. هیچ تئوری تعمیمدهی نمیتواند درک و تولید جملاتی که از نظر ساختاری جدید هستند را توضیح دهد. در شرایطی با این میزان از شفافیت متوجه میشویم که نظریه تعمیمدهی بیمعناست و نوع نظریهای که لازم است را هم درک میکنیم.
در این پژوهش ما در جایگاه یک زبانشناس نیستیم. ما درگیر انواع مختلفی از حل مسئله خواهیم بود که برای اکثر توالیها در آنها هنوز توصیف ساختاری خوبی نداریم. در نتیجه، نمیتوانیم به طور قانعکنندهای، تعمیمدهی را رد کنیم؛ بهاندازه کافی عدم شفافیت وجود دارد تا بتوان تعمیمدهی را پذیرفت یعنی نمیتوانیم تعمیمدهی را بر اساس توالیهایی که شفاف توضیح داده شدهاند، رد کنیم. اما دلایل قانعکننده دیگری وجود دارد که میتوانیم بهوسیله آن تفسیر تداعیگرایانه را حذف کنیم، و وقتی به آن مرحله در بحث رسیدیم، به آن اشاره خواهیم کرد.
نظریهذهن:
نظریهای که ما در این پژوهش آن را دنبال میکنیم این است که شامپانزه مسائل حال حاضر( همچنین مسائلی پیچیده تر از این) را با نسبت دادن ذهنیت خود به بازیگر انسان حل میکند. شامپانزه با تماشای نوار ویدیویی حداقل دو حالت ذهنی را از بازیگر برداشت میکند؛ اولی قصد یا هدف و دیگری دانش یا باور. شامپانزه از موقعیت اینگونه برداشت می کند که بازیگر موز را می خواهد و برای رسیدن به آن تلاش می کند. او اینطور تصور می کند که بازیگر می داند چطور به موزها برسد پس وقتی تصاویری که راه حل را نشان می دهند به شامپانزه نشان داده می شود او به درستی سه مورد از چهار مورد را تشخیص می دهد.
همدلی[1] :
علاوه بر دو گزینه اصلی، گزینه همدلی نیز وجود دارد. شامپانزه میبیند که بازیگر برای رسیدن به موز تقلا میکند و خود را بهجای او در آن شرایط میگذارد و گزینهای را انتخاب میکند که اگر جای بازیگر بود میتوانست به راهحل دست یابد. در اینجا انتخاب حیوان، پیشبینی رفتار بازیگر بر اساس استنباطهای او نسبت به موقعیت نیست بلکه انتخاب او به این دلیل است که خود را بهجای بازیگر در آن شرایط قرار میدهد. پس واضح است که میتوان دو برداشت از این موضوع داشت. نظریة همدلی زمانی صحیح است که هویت بازیگر تأثیری در انتخاب حیوان نگذارد و یا بالعکس این نظریه زمانی نادرست است که هویت بازیگر بر انتخاب گزینهها توسط حیوان تأثیر بگذارد. در ادامه بیشتر به این موضوع میپردازیم. درعینحال بسیار حائز اهمیت است که به یاد داشته باشیم نظریة ذهن و نظریة همدلی تفاوت چندانی با هم ندارند و تقریباً مشابه هم هستند. نظریة همدلی با فرض این موضوع آغاز میشود که حیوان به بازیگر هدفی را نسبت میدهد و با درنظرگرفتن این هدف و پیشبینی رفتار بازیگر راهحل را انتخاب میکند. نظریه همدلی تنها در این مورد تفاوت دارد که اعتبار نسبت دادن دانش حیوان به دیگران را شامل نمیشود. در این صورت نظریه ذهن وابسته به هدف است که ممکن است گاهی بهعنوان نظریه ذهن وابسته به انگیزه دیگری هم از آن نامبرده شود. در برابر نظریه کاملتری که نهتنها انگیزه دیگری بلکه شناخت او را هم در نظر میگیرد.
در نهایت این فرض که نظریه تداعی گری و نظریه ذهن کاملاً از هم جدا هستند را باید رد کنیم. ما هیچ ایرادی به این فرض نمیگیریم مگر تا آنجا که از آن بهعنوان یک مکانیزم کامل و کافی نامبرده شود. قطعاً در موارد مشابه انتظارات فرد بر اساس تداعیهای موجود است؛ انتظارات که توسط قانون ایجاد نمیشوند. اما ما فکر میکنیم که در موقعیتهای جدید، انتظارات فرد بر اساس نظریهها ساخته میشود نه تعمیمدهی تداعی گرایانه. [2]
به نظر میرسد که این امر بهوضوح در زبان صدق میکند و به اعتقاد ما در سایر حیطهها نیز اینگونه است. زبان تنها حیطهای نیست که ما در آن نظریهپردازی میکنیم. ممکن است تفاوتهایی در این حیطه به لحاظ رشدی و گونهای (انسان و شامپانزه) وجود داشته باشد. انتظارات در کودکان و گونههای سطح پایین ممکن است با تداعی گرایی ایجاد شوند (کودکان هنوز قادر به تولید نظریات نیستند و احتمالاً گونههای سطح پایین اصلاً قادر به تولید نظریه نیستند)، این در حالی است که انتظارات در بزرگسالان و گونههای سطح بالاتر ممکن است تا حد زیادی از نظریات آنها سرچشمه گیرد.
در قسمت بعدی مقاله در این باره بیشتر توضیح خواهیم داد.
[1] Empathy
[2] Associative generalization
[1] Representational level
[2] Direct action
One thought on “آیا شامپانزهها نظریه ذهن دارند؟ (بخش دوم)”
خیلی مقاله خوبی بود
مرسی