
تا به حال پنج قسمت از آزمایش نظریه ذهن و شامپانزه ها منتشر شده است. در ادامه به قسمت ششم این مقاله می پردازیم.
قسمت ششم نظریه ذهن و شامپانزه ها
شامپانزهها بهعنوان نظریهپردازان یادگیری
هر حیوانی که قادر است دانشهای مختلف را به گونههای ساده یا با تجربه نسبت دهد، قطعاً در مورد یادگیری یا بلوغ میداند: فرایندی که گذر از نادانی به دانش است. ما تاکنون به دنبال آن بودیم که بدانیم “حیوان به چه حالتهای ذهنی پی میبرد؟” امّا با آزمایش های مناسب میتوانیم به دنبال این پرسش باشیم که “حیوان چه روندی را طی میکند تا از یک حالت ذهنی به حالت ذهنی دیگر پی ببرد؟” اگر شامپانزه اثبات کند که دانش متفاوتی را به یک کودک در برابر یک فرد بزرگسال نسبت میدهد، باید نشان دهد چه نوع تجربهها و فرایندی سبب تغییر حالتهای ذهنی کودک میشود؟ (چگونه حالتهای ذهنی کودک به حالتهای ذهنی بزرگسال تغییر میکند؟) شامپانزهها برای نسبتدادن حالتهای ذهنی به کودکان و بزرگسالان چه رفتاری را باید در آنها مشاهده کنند؟ در کنار این پرسشها ما سؤالاتی فیلوژنتیکی را مطرح میکنیم، ” اگر شامپانزهها به یک فرد بزرگسال بهعنوان یک کودک تغییریافته نگاه میکند، آیا به انسان هم بهعنوان یک شامپانزه تغییریافته نگاه میکنند؟” شاید در مقایسه با سایر گونهها او تمام احتمالات تحول رد کند (بنابراین با تصورات ما در مورد تحولات تکاملی در تضاد است)، امّا همه این سؤالات برای پاسخدهی محفوظ میمانند. این سؤالات ممکن است معلوم کند که شامپانزهها نهتنها میتوانند حالتهای ذهنی را بشناسند، بلکه نقش متغیرهای رشدی و ارگانیسمی را در نسبتدادن به حالتهای ذهنی متفاوت و در برخی موارد تفاوت انتقال از یک حالت ذهنی به حالتی دیگر را درک میکنند.
حالتهای شناختی: برنامهای برای پژوهش تجربی آنها
تفاوت بین دانستن در برابر حدس زدن از یک سو و از سوی دیگر تفاوت بین صداقت در برابر تقلب میتواند تأثیر زیادی در امور اجتماعی انسان داشته باشد. انتخابهای شما برای پذیرش یا رد اطلاعات از طریق این تمایزات فیلتر میشود. برای مثال، شما در شهری گم شدهاید و به دنبال راهنمایی هستید، امّا رفتار و لحن صدای فرد به شما میگوید که او آدرسی که شما به دنبالش هستید را حدس میزند، یا اینکه تنها تظاهر میکند که آدرس را میداند، یا اینکه آدرس را میداند امّا به دنبال گمراه کردن شما است. همچنین ممکن است با فردی برخورد کنید که حالت ذهنی خاصی را در شما ایجاد نکند و بار اضافی ارزیابی فرد را از روی دوش شما برداشته و بگوید که آدرس را نمیداند. در تمامی این حالتها شما از آنها میگذرید و به دنبال کسی خواهید بود که به شما اطلاعات درست دهد. شخصی ایدهآل است که خودش را بهجای شما بگذارد، اینطور فرض کند که به اندازة شما از موقعیت اطلاع دارد، تجربیات شما را دارد و حیلهای در کارش نیست. این تفاوتها در برقراری ارتباط اجتماعی بسیار تأثیرگذار هستند، ما بر اساس فرضیاتمان نسبت به افراد اطلاعات آنها میپذیریم و یا رد میکنیم. متأسفانه در این آزمایش اینکه آیا این تفاوتها در سایر گونهها نیز نقشی اساسی در برقراری ارتباط بینشان ایفا میکند یا خیر، هنوز ناشناخته است.
ما هنوز نمیدانیم که آیا سارا تفاوت بین حدسزدن و دانستن و یا تفاوت بین تظاهرکردن و حقیقت را میداند. بااینحال، ممکن است فقط برای اینکه نشان دهیم حالات ذهنی چقدر ارزش مطالعه دارند توضیح دهیم که چگونه به این موضوع پی میبریم.
برای تعیین اینکه آیا شامپانزهها بین حدسزدن و دانستن تمایز قائل میشوند، میتوانیم از دو روش مرتبسازی و نشانگرهای زبانی استفاده کنیم. در هر دو روش از نشانگرهای آشکار زبانی مربوط به دو حالت ذهنی استفاده میکنیم و یا دو گروه برای دو حالت ذهنی در نظر میگیریم (که بر اساس موقعیت فضاییشان از هم متمایزند). درک حیوان از تمایز بین حالتهای ذهنی در مرتبسازی صحیح موارد جدید و اعمال نشانگرهای مناسب برای موارد جدید مشخص میشود. روش مرتبسازی و نشانگرهای زبانی، چندان از یکدیگر متمایز نیستند. در صورتی میتوان از نشانگرهای زبانی استفاده کرد که قبلاً جنبههای دیگر زبان به حیوان آموزشدادهشده باشد؛ زیرا در این صورت میتواند واژههای جدید حدسزدن و دانستن را با کلمات موجود ترکیب کند و رشتههایی از کلمات را تشکیل دهد که قبل از آن نمیتوانست.
“حدسزدن” در برابر “دانستن”
در یک آزمایش که در حال انجام است ما از سه متضاد برای تعیین تمایز بین حدسزدن و دانستن استفاده کردیم. یک موش آموزش ندیده و یک موش باتجربه در نقطه انتخاب؛ یک بازیگر انسان که از یک کوزة شفاف و از یک کوزة مات تیله خارج میکند؛ و یک داور در آزمایش برای تعیین و شناسایی زمان مشاهده که در برخی موارد بسیار کوتاه و در مواردی بهشدت طولانی بودند.
در مورد اول موش آموزش ندیده در جایگاه انتخاب قرار میگیرد و نوسانها، تأخیرهای طولانی و خطاهای مکرر او نشان داده میشود. در نوار ویدئویی بعدی همان موش که در حال یادگیری است نشان داده میشود که انتخابهای درست انجام میدهد و تأخیرهای کمتری دارد. رفتار موش قبل و بعد از آموزش مثال عینی برای مفاهیم حدسزدن و دانستن است.
در نوار ویدئویی دوم حیوان در حال تماشای یک بازیگر است که تیلههای سیاهوسفید را از کوزه خارج میکند. به سارا نشاندادهشده است که کوزهها حاوی تیلههای سفید و سیاه هستند، کوزه مات است و بازیگر نمیتواند آنچه را که بیرون میکشد ببیند. بعداً در نوار ویدئویی یک کوزه شفاف به او نشان داده میشود و اکنون بازیگر میتواند بهراحتی تیلهای را که انتخاب میکند، ببیند. در هر دو مورد بازیگر پیشبینی خود از تیله خارج شده از کوزهها را با اشاره به کارت سفید و سیاه نشان میدهد. انتخابها و پیشبینیهای بازیگر، هر دو مثالهای خوبی برای مفاهیم حدسزدن و دانستن است.
در مورد آخر سارا در حال تماشای یک بازیگر (داور) است که از طریق سوراخی به چهرة افراد مختلف نگاه میکند و سعی در شناسایی آنها دارد. گاهی داور فقط فرصت یک نگاه اجمالی به بازیگران را دارد و گاهی فرصتی بیشتر. نوار ویدئویی به سارا یک نمای جانبی از روند بررسی این آزمایش میدهد و او قادر است که هم داوری را که پشت میز نشسته و هم بازیگران را ببیند. در نتیجه سارا همیشه میداند که هدف مورد بررسی چه کسی است. همچنین او میتواند داور را ببیند که گاهی فرصتی کوتاه برای نگاهی اجمالی به بازیگران را دارد و گاهی فرصتی بیشتر. در هر فرصت داور یکی از سه عکسی که پیش روی او است را انتخاب میکند. وقتی بازیگر انتخاب درست را میکند، نور زیر دریچه روشن میشود و در غیر این صورت خاموش میماند؛ بنابراین سارا در موقعیت خوبی برای یادگیری اهمیت نور است؛ او میتواند همبستگی بین بازیگری که پشت صفحه ایستاده است و عکسی که داور آن را انتخاب میکند را مشاهده کند.
اگر سارا در هر یک از دو روش مرتبسازی یا نشانگرهای زبانی موفق شود آیا به طور حتم میتوان گفت که تمایز بین حدسزدن و دانستن را در برابر تفاوت بین پیشبینی صحیح و غلط تشخیص میدهد؟ آزمایش تشخیصی میتواند کمک مناسبی برای رفع این مشکل باشد. ما میتوانیم از سارا بخواهیم که فقط مواردی را که داور با موفقیت آنها را گذرانده است ارزیابی کند. این موارد از روی ارتباط بینفردی که سارا پشت صفحه دیده است و عکسی که داور انتخاب کرده است، بهعلاوه شروع نور شناسایی میشوند. اگر سارا بتواند بین مواردی که فرصت تماشای بازیگر کوتاه بوده و مواردی که داور فرصت بیشتری داشته است تمایز قائل شود، پس نمیتواند بین پیشبینی موفق و ناموفق تمایزی قائل شود زیرا در همة موارد از نظر او پیشبینی موفقیتآمیز بوده است. او همچنین نمیتواند فرصت تماشای کوتاه و طولانی را از یکدیگر متمایز کند، زیرا این پارامترها شباهتی به کوزههای شفاف و مات یا موشهای آموزش ندیده و باتجربه ندارند. در این موارد حدسزدن و دانستن با شرایط نامشخص و متفاوتی ارائه شد و سؤال این است که آیا سارا میتواند بین آنها تمایزی قائل شود؟