در زیر پرونده ی شماره 4 لئو کانر را باهم می خوانیم:

پرونده شماره 3

پاول جی در مارس 1941 ، در سن 5 سالگی ، برای ارزیابی هوش ارجاع داده شد. او در یک مهد کودک خصوصی تحصیل کرده بود ، جایی که کوچکترین ضعف در گفتار ،هر رفتار ناسازگارانه و واکنش ناگهانی در برابر هر مداخله را غیرطبیعی و مربوط به مشکل فکری می دانستند.

پاول تک فرزند بود و  نزدیک به 2 سال قبل با مادرش به انگلیس مهاجرت کرده بود. پدر مهندس معدن است که اکنون در استرالیا به سر می برد. پس از چند سال زندگی ناخوشایند، کمی قبل تر همسرش را ترک کرده بود.  او وقت زیادی را صرف آموزش و حفظ شعر و ترانه به پسرش می کرد.  در 3 سالگی، او سی و هفت شعر مختلف را یاد گرفته بود.

 دوران بارداری و تولد طبیعی ای داشت.  در سال اول زندگی خود مدام استفراغ می کرد و برنامه ی غذایی درستی نداشت. با شروع خوردن غذای جامد، استفراغ کردن های او متوقف شد. دندان هایش به موقع درآمد ،به موقع گردن گرفت، نشست و راه رفت

.تنها مشکل پزشکی او جراحی برای در آوردن لوزه ها در 3 سالگی بوده است .

ویژگی های زیر از مشاهدات وی در هنگام مراجعه به کلینیک و پنج هفته اقامت در یک اتاق کوچک در بیمارستان است.
پاول کودکی لاغر اندام با چهره ای بامزه و جذاب بود. به نظر می رسید از مهارت دستی خوبی برخوردار بود. بندرت به هر نوع صدا، حتی به صدا زدن نام خودش پاسخ می داد. یک بار او  بلافاصله پس از اینکه دایره ای که پیش از او کشیده شده بود را کپی کرد، با فرمان “نکن”فعالیت فعلی خود را قطع کرد. اما معمولاً وقتی با او صحبت می شد، به هر کاری که مشغول بود ادامه میداد و توجهی نمی کرد، گویی که چیزی گفته نشده است اما هرگز احساس نمی شد که وی از روی اراده ، نافرمانی یا لجبازی می کند. او با اشتیاق بازی کرده و به فعالیتعای مختلف مشغول بود مگر در مواردی که کسی قصد دخالت و هم بازی شدن با او داشت.

بین ارتباط او با اشخاص و اشیا تضاد زیادی دیده می شد. با ورود به اتاق، بلافاصله به سراغ اشیا رفت و از آنها به درستی استفاده کرد..

خرابکار نبود و با اشیا با احتیاط و حتی محبت برخورد می کرد. مداد را برداشت و روی کاغذ خط زد. جعبه ای را باز کرد، تلفن اسباب بازی را بیرون آورد و بارها و بارها تکرار کرد”او تلفن می خواهد”.  یک قیچی را در دست گرفت و با حوصله و مهارت زیاد یک ورق کاغذ را به قطعات کوچک برید و بارها جمله “برش کاغذ” را تکرار کرد.

تلاش کرد تا یک موتور اسباب بازی را به دست آورد، آن را بالا گرفته و دور اتاق دوید و بارها و بارها تکرار کرد: “موتور در حال پرواز است”.

 عادت داشت که تقریباً هر روز بگوید: “سگ را از بالکن پرت نکن” ، مادرش به یاد می آورد که در حالی که هنوز در انگلیس بودند ، او این جملات را به او درباره ی یک سگ اسباب بازی گفته بود. با دیدن یک قابلمه ، او همیشه می گفت: “پیتر خوار”.

از طرفی او هیچ ارتباط عاطفی با دیگر آدم ها نداشت  جوری رفتار می کرد که گویی حضور مردم هیچ اهمیتی ندارد و یا حتی دیگران وجود ندارند. هرگز به چهره ی مردم نگاه نکرد. هنگامی که او با شخصی سر و کار داشت جوری رفتار می کرد که انگار آنها اشیا بودند.  وقتی با بچه های دیگر بود ، آنها را نادیده گرفته و به دنبال اسباب بازی های آنها می رفت.

کلامش واضح بود و از واژگان و قواعد گفتاری به خوبی استفاده می کرد، تنها مسئله قابل توجه این بود که او هرگز از ضمیر اول شخص استفاده نمی کرد. تمام گفته های مربوط به خودش، به صورت تکرار تحت الفظی مواردی که قبلاً به او گفته شده بود ، در دوم شخص بیان می شد. او وقتی آب نبات میخواست به جای اینکه بگوید من آب نبات میخواهم ، می گفت”شما آب نبات می خواهید”.

دست خود را از رادیاتور داغ دور می کرد و می گفت: “شما صدمه می بینید”. بیشتر اوقات تکرار طوطی وار از چیزهایی که به او گفته می شد، داشت.
با اینکه نمی توان اورا غیر عادی دانست ، متفاوت بودنش کاملا به چشم می آمد.

رنگها را به خوبی و به سرعت یاد گرفت و به درستی استفاده می کرد.او در محافل عمومی می دوید و عباراتی را مرتب تکرار می کرد.

پرونده شماره 5

دانلود مقاله کامل لئو کانر